بعد از پخش مستند بی بی سی درباره شیران لشکر فاطمیون که در سوریه مشغول جهاد هستند، بچه های فاطمیون به تکاپو افتاده بودند که جواب شبهه های بی بی سی را بدهند. میگفتند از همه بهتر، سید حکیم میتواند صحبت کند. با او تماس گرفتیم. مشهد بود و با خوشرویی جواب تلفن را میدهد و یک ساعتی با هم صحبت می کنیم. آخر صحبت قرار می گذاریم که بعد از برگشتن از سوریه در مشهد همدیگر را ببینیم ولی تقدیر این بود که این اولین و آخرین مکالمه با سید حکیم باشد. او روز 16 خرداد 1395 در محور تدمر در استان حمص سوریه به شهادت رسید. شهید سید محمدحسن حسینی از فرماندهان ارشد لشکر فاطمیون بود که مسئولیت اطلاعات عملیات و تیپ 2 لشکر را برعهده داشت.
تشکیلات تیپ فاطمیون از چه زمانی شکل گرفت؟
تشکیلات فعلی فاطمیون ابتدا یک هیئت خانگی مشهد بود. این هیئت به اسم «محبان حضرت رقیه(س)» تشکیل میشد. در خانهها جمع میشدند و زیارت عاشورا و دعای توسل میخواندند و حالت عزاداری داشت. به این منوال بود. مدیریت این هیئت هم با حاج ابوحامد، برادر علیرضا توسلی بود.
رحمه الله علیه.
خدا رحمتشان کند. ایشان هم مدیریت این هیئت را به عهده داشتند. وقتی تحولات سوریه به جایی رسید که کار به جنگ و سلاح کشید و از حالت اعتراض مردمی بیرون آمد و اوضاع به سمتی رفت که عکسها، فیلمهای سر بریدن، قتل عام مردم و خراب کردن قبوری که مقدس و برای ما قابل احترام بودند، دیدیم اوضاع رو به آن سمت رفت و برنامه از حالت اعتراض مردمی به سمت تکفیر کردن عدهای رفت و کارها حالت جنایت علیه مردم را به خود گرفت. تصمیم گرفته شد اگر راهی پیدا شود، ما هم برویم و کاری کنیم. بعد از کلی تلاش که برادرها انجام دادند و کسانی را دیدند که ما عده محدودی هستیم، ولی دوست داریم برویم، راهی باز شد و یک گروه پیشقراول متشکل از 22 نفر حرکت کردیم. خود شهید ابوحامد هم در آن گروه 22 نفره بود. ما گفتیم کاری به کسی نداریم، فقط به ما راه بدهید که در قالب تشکلهای مردمی در آنجا باشیم.
از اول به نیت مسلح شدن و دفاع از حرم رفتید یا صِرف حضور و کمکرسانی جهادی بود؟
اگر در قالب یک نیروی نظامی و افرادی که قرار بود اسلحه دستشان بگیرند و از آنجا دفاع کنند، میرفتیم طبعاً کسی نبود از ما حمایت کند و بگوید شما به آنجا بروید و به دستتان سلاح میدهیم که بروید در فلان خط بجنگید. چنین چیزی نبود. اصل برنامه این بود که حضور داشته باشیم. مواقعی که کار چنان سخت میشود که کمکرسانی به یک مجروح هم کار بسیار بزرگی است. اساساً هدف ما حضور بود، چون گروه 1 و گروه 2 ما ظاهراً آموزش نظامی ندیده بودند و قرار هم نبود کسی از آنها بپرسد شما سلاح دست گرفتن بلد هستید یا نه؟
خودتان جزو تیم اولیه 22 نفره بودید؟
نه، جزو 22 نفر گروه 3 بودم. گروه 1، 22 نفر بود. گروه 2، 15 نفر و گروه سوم که ما بودیم باز هم 22 نفر بود. رسیدیم و دیدیم دست برادرها اسلحه است. خدا رحمت کند شهید ابوحامد را، گفت: «شب رسیدیم و گفتیم فردا به زینبیه میرویم و جاهایی را که میتوانیم تردد کنیم میبینیم، ولی حالا به اینجا آمده و اسلحه دست گرفتهایم. شرایطمان اینطوری است و هنوز معلوم نیست آیا میمانیم؟ ماندگاریم؟ آیا قرار است کسی ما را در جمع خودش راه بدهد یا نه؟ الان که هستیم زیرمجموعه یکی از گردانهایی که دست بچههای عراقی بود هستیم.» یعنی مسئولین اول ما بچههای عراقی بودند که یکی از گردانهایشان در محوری کار میکرد و ما به عنوان نیروهای مردمی در کنار اینها و در واقع زیرمجموعه اینها بودیم. گفت: «حالا اینها ما را قبول کردهاند، ولی معلوم نیست ما را نگه دارند. با اینها بمانیم یا نمانیم. خلاصه معلوم نیست موضوع چه خواهد شد. حالا برنامه تو چیست؟» گفتم: «شما قبلاً هم که بودی بزرگ ما بودی، الان هم بزرگ مایی. ما در کنارتان هستیم. درست است جنگ را دوست نداریم، ولی از جنگیدن خوفی هم نداریم. اگر الان مصلحت این است، بسم الله الرحمن الرحیم. ما هستیم.» گفت: «همین!» با بقیه بچهها هم صحبت کرد و اتفاقاً همه گفتند اگر کار به جایی رسیده که در این قسمت لازم است اسلحه به دست بگیریم، هیچ تردیدی نداریم و اگر لازم باشد این کار را میکنیم و توکلمان به خداست و کار را شروع کردیم. چند وقت بعد از آن خدا رحمت کند هادی گفت: «با بنده خدایی ـ از بچههای مستشار ایرانی که در آنجا کار میکردند و به آنها انصار میگفتیم ـ صحبت میکردم، بحث پیش آمد و گفت شما در این مجموعه الان نزدیک به 40 و خردهای نفر هستید. میشود با بچههای افغانی که در منطقه سیده زینب و شام ساکن هستند یکی و جمع شوید؟ امکانش هست؟ میخواهید چه کار کنید؟» حاجی گفت: «من این برنامه را دارم.» این وسط بحثی هم پیش آمد و اسم فاطمیون را پیشنهاد دادم. در ایران که بودیم هیئت فاطمیون داشتیم، اما تشکل این شکلی به اسم فاطمیون اصلاً در مخیلهمان نمیگنجید.
گفتم: «اسمش قشنگ است، ولی آیا ما را قبول میکنند؟ شما با کسی قراری گذاشتهاید؟» گفت: «نه، همینجوری گفته شده است.» یعنی خیلی ساده و همینجوری قضیه پیش رفت. گفت: «صحبت شده و قرار است از حالا به بعد ما را اینجوری صدا بزنند. به سیده زینب میروم تا با یکسری از بچههای افغانی که آنجا و مسلح هستند قاتی شویم.» گفتم: «خوب است. توکل به خدا.» ایشان چند بار چند جلسه پیش آنها رفت و با آنها صحبت کرد. آنها با ما قاتی نشدند، ولی کمکی که توانستند بکنند این بود که یاریمان کردند راه باز و تعدادمان بیشتر شود. الحمدلله بعد از چند بار جلسهای که حاجی با آنها داشت گروه دیگری به نام گروه 4 هم آمدند. قبل از آمدن گروه 4 بچههای انصار را نمیدیدیم و نمیدانستیم در کجا مستقر هستند. اصلاً کسی از اینها هست یا نیست؟ ولی ابوحامد در چند نوبت آنها را دیده بود. بعد کمکم با اینها رو در رو شدیم و همدیگر را دیدیم. بهتدریج یکجوری به جمعی که در آنجا حاضر بودند معرفی شدیم تا اینکه گروه 5 آمد. قبل از آمدن گروه 5 صحبتهایی شد که بچههایی که اینجا میآیند چند وقت دی اینجا بمانند؟ تا حالا زیرمجموعه بچههای عراقی بودیم و آنها آب، غذا و مهماتمان را میدادند. الان مهمات را از چه کسی بگیریم؟ آب و غذایمان چطور میشود؟ چگونه برویم؟ چگونه برگردیم؟ آنها گفتند ما یکسری کمکهایی به شما میکنیم.
بچههای انصار؟
بله. گفتیم تعداد زیادی را در ایران ثبتنام کردهایم که اسم و رسم همهشان هست، اما اکثرشان مردم عادی هستند و سلاح ندیدهاند و باید برایشان آموزش بگذارید. اینها هم خیلی سریع برایمان هماهنگ کردند و گفتند ما جایی را با چند مربی معرفی میکنیم و بروند و یک دوره مختصر آشنایی با سلاح را ببینند. بعضیها که میگویند آموزش، امکان آموزش برای ما نبود. آموزش بودجه بسیار کلانی میخواهد. گاو صندوق آنچنانی نداریم که بگوییم سلاح، آب و غذایش تأمین میشود و طرف یک ماه برود و آموزش ببیند. آموزش مختصر آشنایی با سلاح که اینها بروند ببینند اساساً سلاح چه هست؟ چگونه رفع گیر میشود؟ چطوری مسلح میشود؟ چهجوری شلیک میکند و چه نوع سلاحهای سبکی داریم؟ در همین حد! بندگان خدا این کار را برایمان کردند. اتفاقاً خوب هم بود و اولین گروه با تعداد بالا، یعنی بالای 100 نفر در گروه 5 آمد و به ما ملحق شد. الحمدلله آمارمان هم یکمرتبه به حدی رسید که تقریباً در حد یک گروهان شدیم. آمارمان نسبتاً چشمگیر شد. برادران انصار گفتند الان اسم، تعدادی نیروی خوب، چند فرمانده هم از خودتان داریم و یک مقداری هم در این مدت جنگ را یاد گرفتهاید و میدانید چگونه خط را حفظ کنید. چند بار هم که کار کردید، دیدهایم خوب کار میکنید. خودتان یک تشکل درست کنید. آب، غذا و مهمات را ما به شما میدهیم، منتهی بهطور مستقل.
اینها علاوه بر اینکه گفتند ما شما را تأمین لجستیکی میکنیم، در باره مباحث مالی هم با شما صحبت کردند؟ یا خود بچههایتان که آمده بودند انتظاری داشتند؟ چون میگویید اینها مردم عادی بودند. وضعیت بچه شیعههای افغانی در ایران مشخص است. اکثراً مثل خود ما فقیرند. معلوم بود اغلب بچههایی هستند که تأمین مالی خود یا خانوادهشان را به عهده دارند. یکی که بخواهد سه چهار ماه به آنجا برود، خانوادهاش از نظر تأمین منابع مالی دچار مضیقه میشود. آیا غیر از تأمین لجستیکی از طرف خود شما یا انصار به شما پیشنهاد شد در حد توان به شما مبلغی میدهیم؟ همین شایعهای که درست کردهاند و روی آن تکیه میکنند.
یک وقت حرف مربوط به شایعه میشود که خودتان بهدرستی گفتید شایعه که از همان ابتدا هم بود. تا گروه 3 اصلاً معلوم نبود از این نظر چه وضعی خواهیم داشت.
با هزینه شخصی رفتید؟
موضوع به خودمان مربوط میشد که چگونه خود را برسانیم و هیچکسی تقبل نمیکرد ما را بفرستد. ما به آنجا رفتیم و دو ماه به عنوان بچههای افغانی در آنجا بودیم و تا دو ماه اصلاً کسی فکرش را نمیکرد آیا به ما حقوق میدهند یا نه؟ چقدرمیدهند؟ اصلاً این بحثها نبود. برادری از انصار که شهید حاجآقا ابوحامد را دیده و در مورد اسم فاطمیون نظر گرفته و قبول کرده بود، بعد از ایشان پرسیده بود وضع حقوقیتان چطوری است؟ چقدر حقوق میگیرید؟ اولین بار که بهطور رسمی خارج از جمع هیئتمان مطرح شد آنجا بود. خدا رحمت کند، حاجآقا ابوحامد گفته بود والله هنوز کسی به این بچهها چیزی نداده است. حالا اگر تصمیم دارید دست در جیبتان ببرید و چیزی بدهید، ما بدمان نمیآید. این را به شکل شوخی و متلک گفته و طرف هم ادامه نداده بود.
اوایل که صحبت شد، قرار شد نمایندهای را از بین خودشان تعیین کنند که از طریق او به هر کدام از رزمندگانی که در منطقه بودند 450 دلار بدهند که 50 دلارش را به خود شخص بدهند که در منطقه هزینه کند و 400 دلار هم برای خانوادهاش بفرستد.
گاهی میگویند شما نمیخواهید بگویید برادران انصار از شما حمایت میکنند. ما منکر این نیستیم که انصار به ما کمک و از ما حمایت کردهاند. اولاً انکار نمیکنیم، ثانیاً افتخار میکنیم. اینها نزدیک به 40 سال تجربهشان را کف دست گذاشتهاند و دارند به ما یاد میدهند و به ما کمک کردهاند. ما بلد نبودیم تشکیلات درست کنیم، آموزش بدهیم و هر چیزی هم که الان هستیم و یاد گرفته از همینها آموختهایم. ما دانشگاهی نرفتهایم. اینکه اینها از ما حمایت کردهاند برای ما ننگ و عار نیست. حالا هر کسی هر چه میخواهد بگوید، ولی همینها کمک کردند که ما این شدیم.
برای هدفی که داشتید.
اینکه پول گرفتیم و چقدر گرفتیم، شاید بعضیها ترجیح بدهند نگویند. به خودشان مربوط است، ولی ما چیزی برای پنهان کردن نداریم. این را شهید ابوحامد برای اولین بار برای گروه 5 از آنها پول گرفت و آنها هم گفتند این را به شما میدهیم، چون ممکن است اینجا میآیید حتی تا شش ماه هم بمانید. در این فاصله زن و بچهتان که نباید به خاطر زندگی روزمرهشان قرض کنند که شما یک روزی برگردید و بتوانید قرضتان را ادا کنید. چرا؟ خود ابوحامد مبلغی را پیش خانمش گذاشته بود تا برای چند وقتی که نیست برای خرج خانهاش باشد. پاسپورت و پول را در اتوبوس از خانمش میزنند. خانم ابوحامد در دو سه ماه اول برای خرج خانهشان قرض کرده بود، چون پساندازی را که گذاشته بود از او زدند. این اتفاقها هست و واقعاً هم اوایل اینطوری بود، ولی هر چه گذشت برادران انصار گفتند ما میبینیم شما دارید کار میکنید و واقعاً هم کسی به ما قولی نداده بود. هر چه گذشت، یکی آمد و پرسید: «وضعیت رفت و آمدیتان در ایران چطور است؟» گفتیم: «عادی.» گفت: «میخواهیم از شما حمایت کنیم. کمکی از دستمان برمیآید؟» بررسی کردند و یکسری کارها را انجام دادند. اول کار هیچ توافق و شرطی به عنوان اینکه کسی کاری برایمان انجام بدهد در میان نبود، ولی به مرور زمان یکسری کارها انجام شد. کسانی هم که بعداً میآمدند، حاجآقا ابوحامد با آنها صحبت میکرد که به زیارت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) آمدهاید، خوش آمدید، اما اگر چشمداشتی از این تشکیلات دارید، ما شرمندهایم و نمیتوانیم کاری برایتان بکنیم که آینده شما تأمین باشد یا...
یا حتی روزمرگی خانوادهتان در داخل ایران تأمین شود.
بله، خداییش رک میگفت که چنین کاری از دست ما ساخته نیست. نمیتوانیم قول بدهیم مدرکی برایتان درست کنیم. چنین قولی به شما نمیدهیم. امکان این هم هست که هیچ کاری نتوانیم برایتان بکنیم. حقوقتان را هم فعلاً دوستان یک مقداری تقبل کردهاند که میدهند. این فعلاً هست، اما اینطور که ما به آنها گفته و شرط و شروط یا با آنها توافق کرده باشیم، نیست. ممکن است امروز بدهند و فردا بحثی پیش بیاید و بگویند نمیدهیم. ما طلبکار نیستیم و نمیتوانیم بگیریم. به اینجا آمدهاید و این مدت را باید بمانید. تنها شرطی که برای بچههای انصار گذاشتهایم این است که ورودی و خروجی بچههای ما باید با زیارت انجام شود. یعنی در دمشق که پیاده میشوند، حتماً زیارت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) بروند. موقع خروج هم همینطور. ما چیزی دیگری را شرط نکردهایم و هیچ توافقی هم صورت نگرفته است. شاید در آینده خیلی کارها انجام شود، ولی الان چیزی نیست.
در حال حاضر فاطمیون به عنوان تیپ مطرح است یا به عنوان لشکر؟ چند هزار نفر را جذب کردهاند؟ چون گفتند هر نفری را که جذب کنند 500 تومان به فرد میدهند. گمانم الان بیل گیتس شده باشید.
جذب کار یک نفر دو نفر نیست. جذب هم به این صورت نیست که طرف آگهی پخش و تبلیغات کند و مثل جذب به یک شرکت یا سازمان باشد. جذاب ما به این صورت است که اشخاصی وظیفهشان این است که وقتی فردی تقاضا میکند که وارد تشکیلات شود تا برای دفاع از حرم یا بهتر بگوییم حریم اهل بیت(ع) به سوریه بیاید و در تشکل ما وارد شود، ببیند او کیست؟ جاسوس نباشد. اصلاً اعتقاد دارد که میآید؟ آدرس خانه و شماره خانهاش را میگیریم که اگر اتفاقی برایش افتاد بتوانیم خانوادهاش را پیدا کنیم. خیلی از بچهها اصلاً خانوادهشان در ایران نیستند، در افغانستان یا حتی در کشورهای اروپایی هستند. اگر اتفاقی برایش افتاد باید بتوانیم به خانوادهاش اطلاع بدهیم. قرار است فرمی را پر کند که اولاً تابعیت افغانی بودنش معلوم باشد. خیلی از برادران ایرانی ما خودشان را افغانی معرفی کردند. اوایل بررسی کاملی هم نبود. خودشان را افغانی معرفی میکردند و به منطقه میآمدند. برای جمع ما حضور برادران ایرانی به نحوی که میرویم، یعنی به عنوان نیروی رزمی ممنوع است. تنها کسی که با دانستن ابوحامد و وساطت ایشان وارد فاطمیون شد شهید سید ابراهیم (آقای شهید مصطفی صدرزاده) بود.
به جز ایشان شخص دیگری نبود. کسانی که مسئول جذب هستند وظیفهشان این است. اول از همه مشخص میکنند فردی که دارد میآید چه کسی است و خانوادهاش کجاست. اینها تعداد مشخصی هستند و حقوق و ماهیانه هم دارند. قبلاً اینطوری نبود. بعداً و قبل از شهادت حاج ابوحامد و وقتی تیپمان به رسمیت شناخته شد، توانستیم برای اینها مبلغی را به عنوان حقوق در نظر بگیریم.
وظیفه دیگرشان سرکشی به خانواده شهدا و رسیدگی به مجروحین است.
پس برای جذب کسی اقدام نمیکنید، بلکه افراد به شما مراجعه میکنند و شما در موردشان تحقیق میکنید، والا اینکه عزیزمان آقای حکیم جایی برود و بگوید بلند شوید بیایید و به صورتی که شایع کردهاند نیست. جایی که هست بیشتر وظیفه دارند ثبتنام کنند تاجذب.
دقیقاً! تقریباً میشود گفت ثبتنام و بررسی وضعیت شخص و خانوادهاش. همین، نه اینکه دنبال کسی بروند. کسی که در این تشکیلات میآید، باید با عقیده خودش بیاید. اگر اینطور نباشد، اولین گلولهای که از بیخ گوشش رد شود، اسلحه را روی زمین میاندازد و میرود. اگر کسی خودش نیاید و با وعده و وعید برود به درد صحنه جنگ نمیخورد. این موضوع را همه نظامیان میدانند. اولین نکتهای که اهمیت دارد این است که خودش بخواهد. بحث عقیده است. باید خودش باور داشته باشد. اگر باور نداشته باشد اصلاً... کسانی که نظامی هستند میدانند کسی که باور نداشته باشد، هیچ ارزشی در میدان جنگ ندارد.
اشاره کردید تعدادی از افغانها از اروپا به فاطمیون آمدند و شهید شدند. تعدادشان را میتوانید بگویید؟
نمیتوانم تعداد مشخص بگویم، ولی به شکل پراکنده بودند. الان کسانی را داریم که در کشورهای اروپایی و غربی ساکن هستند و بعضیهایشان مشکل ما را دارند و مثلاً خانوادههایشان راضی نیستند یا...
از اینجا به بعد وارد شبهات میشویم. مثلاً میپرسند چرا حکیم به سوریه میرود؟ چون رفته و گیرش انداخته و گفتهاند اگر نروی تو را از ایران اخراج میکنیم و به افغانستان میفرستیم. کسی که از اروپا آمده است که دیگر این مشکل را از طرف جمهوری اسلامی ندارد که به قول اینها انصار یا سپاه قدس دارند فشار میآورند که اگر نروی، تو را ردّ مرز میکنیم. پس این نشان میدهد بحث فاطمیون یک بحث اعتقادی است. یعنی حتی بچههای افغانی که به اروپا رفتهاند، تحت تأثیر این فضای اعتقادی هستند و دارند از کشوری غیر از ایران به سوریه میروند و برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) میجنگند. برای این پرسیدم و اگر شما حدودی هم تعداد بگویید خوب است، چون این نکته مهمی است. گفتن همین موضوع کلاً این بحث را زیر سئوال میبرد و میگویید طرف دارد از اروپا میآید. او که دیگر مشکلی ندارد. مگر جمهوری اسلامی میخواهد او را رد مرز کند که بلند میشود و به آنجا میآید؟ کسی هم که به او وعده و وعیدی نداده است که به تو کارت اقامت در ایران یا پول میدهیم.
خیلی از افراد در ایران هستند که مدرک شناسایی و پروانه اقامت دارند و سالهای سال هم هست دارند در ایران زندگی میکنند. کسب و کار دارند، بازاری هستند. همه جور آدمی داریم. یکی از بچهها آمده بود و میگفت باید برگردم. پرسیدیم چرا؟ گفت وقتی آمدم مغازهام را جمع کردم و یکجا به بنده خدایی فروختهام. چند تا چک گرفته و آنها را خرج کردهام. الان متأسفانه دو تا از چکها برگشته خورده است و طرف هم به اعتبار من چک را از من گرفته و در خانهام رفته است. باید بروم و چکها را پیگیری کنم. گفتیم: «چقدر هست؟ شاید بتوانیم کمک کنیم نروی.» گفت: «باشد. اگر میتوانید کمک کنید. جمعاً 110 میلیون تومان است.» گفتیم: «آقا! شما برو مرخصی! ما اینقدر پول نداریم بتوانیم کمک کنیم.»
دوستی آمده بود که مقیم امریکا و ایرانیالاصل بود. میگفت پدرم اصالتاً هراتی بود. درست هم نمیتوانست فارسی صحبت کند. خیلی سخت فارسی حرف میزد. با التماس و درخواست و این حرفها که اگر بشود به تشکیلات شما بیایم. برادران انصار یک بخش حفاظت دارند و در کل مناطق مثل شام و سیده زینب کارهای اطلاعاتی و بررسی را انجام میدهند. به گوش اینها رسید که یک ایرانی به اینجا آمده است و قصد دارد وارد تشکیلات فاطمیون شود. او را برداشتند و به لبنان بردند و گفتند یا به ایران برگرد یا امریکا، ولی اینکه بخواهی وارد جنگ شوی برای شما ممنوع است. بنده خدا با گریه، التماس و این حرفها برگشت. بعد هم دیگر خبردار نشدیم چه شد. الان از کانادا داریم که در منطقه است و اتفاقاً دیروز با او صحبت میکردم. تابعیت کانادایی دارد. چندین سال قبل مهاجر بود. به کانادا رفته و تابعیت آنجا را گرفته است. کسانی که تابعیت کانادا و امریکا را دارند با یک مهر ورود و خروج میتوانند آزادانه بیایند و بروند و ویزا هم نمیخواهند. از کشورهای اروپایی هم هستند. میگویند ما اصالتاً افغانی هستیم و میخواهیم اینجا باشیم. همزبان هستیم و راحتتر با هم کنار میآییم. تعدادی هستند. نه آنقدر که بگوییم یک لشکرند، ولی آنقدری هستند که ابراز وجود کنند و بگویند ما هم از کشورهای غربی آمدهایم. بحث ما حضور است، نه اینکه کار خاصی میتوانیم انجام بدهیم. آمدهاند که حضور داشته باشند.
الان دارند فضایی را از بچههای فاطمیون درست میکنند که اینها یک مشت آدم بیسوادند که از صبح تا شب در ایران مشغول کارگری بودند ـ در حالی که پدر خود من کارگر است و هیچ اشکالی ندارد و اسباب افتخار هم هست ـ ولی منظورشان این است که بیسوادند و سطح پایین هستند، در حالی که در باره شهدای فاطمیون خواندم موقعیت شغلی مناسبی داشتند، موقعیت تحصیلی خیلی خوبی داشتند، یعنی طرف مهندس بود، فکر میکنم شهید فاتح بود. در بین شهدای فاطمیون از این نوع افراد چه کسانی را دارید که برای بگویید که مثلاً طرف دانشجو یا در مدارج علمی بالایی بود و کاملاً با آگاهی و اعتقاد کامل آمده است.
تعداد نیروی تشکیلات فاطمیون در منطقه متغیر است. بعضی وقتها تا 12 هزار یا 14 هزار نفر میرسد. کسی باید مسائل مالی و حقوقی اینها را انجام بدهد. کسی را میخواهد که بخش لجستیکی و آمادگی اینها را انجام بدهد. کسانی را میخواهد که کارهای حرفهای از قبیل توپخانه و کارهای اطلاعاتی را بتوانند انجام بدهند. این کارها توسط بچههای فاطمیون انجام میشود. یعنی مربی داشتهاند و بعضی وقتها هم مربیشان در منطقه حضور دارد، ولی اصل کار را خود اینها انجام میدهند. در جنگ هم اینطور نیست که فقط بلد باشی اسلحه را مسلح و شلیک کنی. حتی یک تکتیرانداز هم که رده سبک حساب میشود، احتیاج است حساب و کتاب و ضرب و جمعی بلد باشد تا بتواند تخمین مسافت کند، زمان طی کردن گلوله را حساب کند، جهت باد و خیلی چیزهای اختصاصی را بتواند تشخیص بدهد. تمام این کارها توسط بچههای فاطمیون انجام میشوند. همه اینها کسانی را میخواهد که...
علم این کار را داشته باشند.
گردش مالی فاطمیون در بحث حقوق و خریدهایی که در منطقه انجام میشوند شوخی ندارد و خیلی بالاست. چه کسی باید این پول را دریافت کند، خرید انجام بدهد، فاکتورهایش را منظم کند و حساب و کتاب دقیق داشته باشد و تحویل بدهد. پروسه ما خیلی دشوار است.
یعنی همه کارها کلاً به عهده خود بچههای فاطمیون است و و زیر و بم کل تشکیلات فاطمیون با بچههای فاطمیون است.
الان تمام کارهای اجرایی اعم از اداری و رزمی کلاً توسط بچههای فاطمیون انجام میگیرد. بچههای انصار که واقعاً ممنونشان هستیم، به ما آموزش دادهاند و میدهند. هر چه تا به حال یاد گرفتهایم، از اینها آموختهایم و هنوز هم تکمیل نیستیم و از این به بعد هم خیلی چیزها را باید یاد بگیریم. هنوز هم دارند به ما یاد میدهند. این اعتقاد خودشان است. میگویند شما کار را یاد بگیرید و ما هر کمکی از دستمان بربیاید به شما میکنیم. دوست نداریم از بین بچههای ایرانی کسی در بین شما باشد. ما به شما کار را یاد میدهیم، یاد بگیرید و اجرا کنید. خودتان کارهای خودتان را انجام بدهید. اعتقادشان این است که اگر ما میخواهیم کاری را انجام بدهیم و سازمانی را شکل بدهیم، باید به دست خودمان انجام شود نه به دست کس دیگری. تا آنجا که بتوانند تا چندین بار خطا را هم از ما تحمل میکنند.
ولی میگویند یاد بگیرید.
یاد بگیرید و خودتان انجام بدهید. ما بارها و بارها به آنها گفتهایم این را که شما نباشید قبول نداریم. بعضیهایشان میگویند تفکر بسیجی شما خیلی بهتر از کلاس، مدرسه و این حرفهاست، اما در بخش اداری، طرف باید کاربلد باشد و باید آموزش ببیند و سیستم را یاد بگیرد، میگویند به شما مربی میدهیم که این کارها را به شما یاد بدهد، ولی این کار را که برای شما حسابدار یا هر متخصص دیگری را بگذاریم که بیاید به کار شما سیستم بدهد، نمیکنیم و علاقهای به این کار نداریم. خودتان یاد بگیرید و خودتان هم کار کنید.
بحث اقامت را کمی توضیح بدهید. الان شمایی که سوار هواپیما میشوید و به سوریه میروید، دارید سمت جنگ میروید. ترقهبازی که نیست. احتمال برگشتنتان شاید از 20 درصد هم کمتر باشد. بیبیسی مستندی تهیه و با خانوادهای صحبت کرده بود که میخواهند ما را رد مرز کنند. واقعاً خود شما به عنوان یکی از بچههای فاطمیون مگر قرار است چه مشکلی در افغانستان برای او پیش بیاورند که او حاضر است به جنگ برود؟ یعنی در مسیری وارد شود که به احتمال زیاد جانش را از دست میدهد و کلاً خانوادهاش او را از دست میدهند، ولی به افغانستان برنگردد. تعجب اینجاست که بعضی این حرفها را با فضاسازیهایی که اینها میکنند باور هم میکنند. اینها چگونه میتوانند این را به مردم بقبولانند که آقا حکیم عزیز ما به تعبیر عامیانهاش زن و فرزندش را گرسنه و تشنه رها کند و به جنگی برود که احتمال کشته شدنش اینقدر بالاست، آن هم از ترس رد مرز.
افراد همیشه به امید زندگی بهتر مهاجرت میکنند. اینکه کسی بخواهد برای یک اقامت جانش را به خطر بیندازد و به جنگ برود، بیشتر حالت تراژدی دارد و واقعیت نیست. گفته میشود دل دیگران به حال منی که به خاطر سختیها و مشقتها و به دست آوردن یک مدرک اقامت حتی حاضرم بروم و جانم را به خطر بیندازم. عدهای از بچههایی که قبلاً با ما کار میکردند، وقتی گفتند مرزها باز و رفتن به اروپا راحت شده است، رفتهاند، اما ما با آنها ارتباط داریم. کسانی که آنجا رفتهاند میگویند اولاً دلیلی ندارد اعلام کنند ما در سوریه ماندهایم. ثانیاً عدهای این حرف را به این دلیل بیان میکنند که بگویند ببینید ما بدبخت و بیچارهایم و خلاصه داستان غمناکی را...
برای دریافت مهاجرت در آنجا...
دقیقاً. برای اینکه در آنجا قبولشان کنند، ولی طرف اگر بگوید من سوریه بودهام، میگویند به ما ربطی ندارد که بودهای. آن یکی دو نفری هم که از اول گفتند، از گفتنشان پشیمان شدند. یعنی هیچ تأثیری ندارد و فقط یک قصه سوزناک است. همین! اما اینکه به شخصی بگویند به سوریه برو، وگرنه تو را از ایران اخراج میکنیم، در مورد افرادی که در اینجا مدارک شناسایی اقامت دارند که اصلاً نیازی به چنین چیزی نیست، اما در مورد آنهایی که ندارند، برنامهای پیش آمده بود. موقع خداحافظی بچهها بود. زیارتشان را کرده بودند و میخواستند به مرخصی بروند. خدا رحمت کند شهید ابوحامد به آنها گفت: «اگر برای مدرک اقامت به اینجا آمدهاید و حالا دارید سالم برمیگردید، حواستان باشد. آنهایی که برای پول آمده و تصور کردهاند اینجا خبری است آمدید و دیدید هیچ خبری نیست. یک عده هم از روی احساسات آمدهاند. شما وقتی رفتید دیگر نیایید، چون اینجا جنگ است و هیچیک از این برنامهها هم وجود ندارد.»
چشمت را ببندی کارت ساخته است.
تمام شده است. خدا خیرت بدهد! حقیقتاً کسی را نداشتیم که به خاطر این چیزها آمده باشد. فقط یک مورد بود که در یکی از گردانهای یکی از شهرهایی که من مسئولش بودم این حرف را زد که به ما سه نفر گفتهاند اگر به سوریه نروید رد مرز میشوید. پرسیدم: «به هر سه تایتان گفتند؟» جواب داد: «بله، به هر سه تای ما چنین حرفی زدهاند.» همانجا گزارش نوشتم که این سه نفر ادعا میکنند به آنها چنین حرفی زدهاند. بررسی کنید چرا به اینها چنین مطلبی گفته شده است. همین الان این سه نفر را برگردانید. برگرداندن نیرو کار چندان راحتی نیست. با کلی مشکلات کار اینها را ردیف و بلیت هواپیما تهیه میکنیم و نیروها را به سوریه میآوریم. هزینهاش یک طرف مشکلات هماهنگیش کلی دردسر دارد. نوشتم اینها را برگردانید. اینها را به دمشق بردند و گفتند کارهایتان انجام شده است، بنویسید آن فرد یا پاسگاهی که به شما این حرف را زده چه کسی بوده است؟ اینها گفتند: «یعنی برگردیم؟» گفتیم: «بله.» گفتند: «ما که برنمیگردیم.» گفتیم: «باید برگردید. ممکن است اینجا زخمی یا شهید شوید یا هر اتفاق دیگری برایتان بیفتد. برای ما مسئولیت دارد. شرعاً نمیتوانیم کسی را که هیچ اعتقادی ندارد و او را به زور به اینجا آوردهاند نگه داریم.» گفتند: «این حرف را زدیم که بگوییم طرف این حرف را به ما زده است، والا دوست داریم اینجا باشیم.» گفتیم: «دوست هم داشته باشید برای ما مسئولیت شرعی دارد. باید برگردید. شاید رویتان نشود به دوستانتان بگویید شما را برگرداندهاند. اسمتان را نمیبریم و میگوییم دارید در شهر دیگری خدمت میکنید.» خلاصه به گریه و التماس افتادند که نمیخواهیم برگردیم. خلاصه بعد گفته بودند زمانی که میخواستند ما را با اتوبوس اعزام کنند، گشت پاسگاه به منطقه آمد و پرسید: «کارت شناسایی دارید؟» گفتیم: «ما با این اتوبوس هستیم.» گفت: «پس دارید به سوریه میروید.» گفتیم: «بله.» گفت: «پس به سلامت بروید.» گفتیم: «پس او که حرفی نزده و تهدیدی نکرده است.» گفتند: «فقط شکل حرف زدنش مثل تهدید بود.» به هر حال دیگر قبولشان نکردم و گفتم هر واحدی که میخواهید بروید، ولی دیگر اجازه ورود به واحد ما را ندارید، چون هنوز مطمئن نیستم قلباً دارید این حرف را میزنید یا نه، چون یک بار این حرف را میزد، خدا رحمت کند حاج ابوحامد میگفت برای ما مسئولیت شرعی دارد که طرف را به زور فرستاده باشند و ما از او در جنگ استفاده کنیم. او را به زور فرستادهاند؟ ما چند روز اینجا نگهش میداریم. بعد یک زیارت خوب میبریم، زیارتش را که انجام داد، حالا به ایران برگردد و سر خانه و زندگیش برود. برای ما قابل قبول نیست که کسی را به زور بیاورند و ما از او استفاده کنیم. البته به زور که تعبیر درستی نیست، چون هر کسی میتواند هر وقت که توانست فرار کند. این حرف بیربطی است. کسی هم که با وعده بیاید برای ما مسئولیت دارد.
اینها روی بچههای فاطمیون حساسیت به خرج میدهند. آیا شما در بین داعش به افراد افغانی، پاکستانی و... برخوردهاید؟ به نظر میرسد روی آنها هیچ حساسیتی نیست و همه حساسیت روی بچههای فاطمیون است.
چه مجموعههایی که با داعش هستند، چه مجموعههایی که با جبههالنصرهاند و چه مجموعههایی که زیرمجموعه گروههای دیگر هستند مثل جیشالحر، جبههالاسلام و... اکثر مستشاران و فرماندهانشان خارجی هستند. ما در قسمت آخر در تدمر کار میکردیم، تمام مستشارها و طراحان و آنهایی که در قسمت اقتصادی بودند، ترکیهای بودند. در یکی از مناطق گروهانی از سومالی بودند و یک گروهان هم بچههای پاکستانی بودند. اینها همگی در جبهه داعش حضور داشتند، اما خطهای متفاوت بودند و با هم قاتی نمیشدند. حتی در سمت شمال در جاهایی که جبههالنصره، جبههالاسلام یا جیشالحر کار میکنند، نمیشود گفت هجمه آنچنانی دیدهایم، ولی به کرات شاهدش بودیم و حضور دارند.
پس فقط حساسیت روی بچههای فاطمیون است.
شاید لهجهشان را خوب نشناسیم، اما کسی را که پشتو صحبت میکند خوب میشناسیم، آن هم پشتویی که در افغانستان صحبت میکنند. پشتویی را که در پاکستان و پشتویی را که در افغانستان حرف میزنند، خوب میفهمیم. بعضی وقتها شنود که میکنیم متوجه میشویم اینها به زبان پشتو صحبت میکنند.
در باره دیداری که اخیراً حضرت آقا با خانواده شهدای فاطمیون داشتند و چند تا از آنها را مشهد بردند، اگر خودتان حضور داشتید که بتوانید چیزی بگویید یا بازخوردی که از بچههای فاطمیون یا خانوادههایشان نسبت به این اقدام آقا گرفتید بگویید خیلی خوب است.
تعارفات را کنار میگذارم و خیلی راحت صحبت میکنم. بحثی که میگفتند ما به شما کاری نداریم. خودتان کاری را شروع کردید و ما یکسری کمک به شما میکنیم. درست است در ایران زندگی میکنیم، ولی کشور ما ایران نیست و در اینجا مهاجر هستیم و اختیاری نداریم. رسیدگی به خانواده شهدایمان سخت بود. بخش خدماتدهی به مجروحین، بهخصوص مجروحین قطع عضو یا قطع نخاع خیلی برایمان سخت بود و مشکلات زیادی داشتیم. به خانوادههای شهدا که میرفتیم و سر میزدیم، همه دلهایشان پر بود. سختیها، مشکلات، کرایه خانه، پول آب و برق. هزینه روزمره زندگی گرفته تا بیماریهای پدران و مادران سالخورده شهدا. بهشدت برایمان سختیهای زیادی داشت، اما بعد از اینکه حضرت آقا با چند تا از خانوادههای شهدا در مشهد دیدار کردند، حقیقتاًهمه را خوشحال و امیدوار کرد. در منطقه وقتی خبر پیچید، همه فرماندهان، نیروها، حتی کسانی که در آن دو ماهی که هستند فکر و ذکرشان سنگر، شلیک کردن، دشمن مقابل و جنگیدن است با تعجب به هم میگفتند راست میگویی؟ شاید خبر درست نباشد. احتمالاً اشتباه رسانهای است، ولی وقتی قرآنها پخش شدند و امضای حضرت آقا را که دیدند، تغییرات ملموسی پیش آمد. تأثیراتی که در روحیه بچهها داشت که الحمدلله دست و بالمان بازتر شد، بقیه ارگانها پای کار آمدند. خیلی از ارگانها دارند کمک میکنند. مراسمهایی که در این چند وقت برای تشییع شهدا گذاشتهاند، واقعاً چشمگیر بود. مادر یکی از شهدا را دیده بودم که وقتی مراسم وداع با شهدا را در حرم رضوی میدیدند گریه میکردند و میگفتند شهدای ما را چقدر غریبانه میآوردند. پسرم را چقدر غریبانه بردیم و دفن کردیم. بدون هیچ سر و صدایی. خودمان هم به کسی چیزی نمیگفتیم، ولی الان ماشاءالله به این مراسم. ما اصلاً تصور چنین روزی را نداشتیم و اصلاً به مخیلهمان خطور نمیکرد روزی در حرم رضوی برای سه شهیدمان مراسم وداع با شهدا بگیرند. واقعاً بسیار خوشحال شدیم. اصلاً قابل توصیف نیست. واقعاً از کسانی که باعث شدند این اتفاق بیفتد ممنون هستیم و دستشان را میبوسیم و متشکریم.